" اشك و باران "
" اشك و باران "
هرگاه چترِ خالى از دستِ تو را بر سرم ميگيرم ، باز هم خيس ميشوم ...
به يادِ اولين روزي مي افتم كه با يك چتر در زيرِ باران ، سرمست از بوىِ غنچه هاىِ بهارِ عشقمان قدم ميزديم .... و من در حالى كه دستِ تو را به بهانه ىِ گرفتنِ دسته ىِ چتر ميفشردم ، تمامِ چتر را بالاىِ سرت نگه داشته بودم و فقط تو را ميديدم ...
اعتراف ميكنم كه در آن حال و هواىِ عاشقى ، حتى به باران هم حسودى ميكردم .... نميخواستم حتى قطره هاىِ باران هم لطافتِ گونه هاىِ تو را احساس كنند و ميخواستم اين حس فقط و فقط در انحصارِ من باشد ....
وقتى كه خيسِ خيس شدم ، به من خنديدى و خنديدى ... و من در آن خنده ها فقط و فقط زيبايى ميديدم و بس ...
اكنون نميدانم قطره هاىِ اشك با قطره هاىِ باران ، همراهى ميكنند يا قطره هاىِ باران به حرمتِ اشك ميبارند .... و من باز هم خيسِ خيسم ... در زيرِ چترى خالى از دستِ تو ..
قشنگ هست افرین به پشت کار
بله موافقم
شعر فارسی
از خودتونه شعرش؟
حال و احوال این روزهای من 🙁🙁
بسیار عالی عزیز
شاد ، پیروز ، سلامت و ثروتمند باشید
nice vote 👍👌